از همه کسانی که در زندگی هدف دارند و می خواهند موفق باشند پیشنهاد می کنم این مقاله را مطالعه کنند.
در این مقاله سه بخشی سعی میکنیم از دیدگاهی متفاوت، به بررسی صنعتیسازی علوم و فنون تکنولوژیک در مهمترین قطب تکنولوژی دنیا، یعنی درهٔ سیلیکون امریکا بپردازیم.
با تشکر از وب سایت نارنجی و جناب آقای نیما دادگستر
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش اول: درس تاریخ و جغرافی
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش سوم: خلق و خوی نـِردها، زمان و رقابت
۹ جوان کمتر از ۳۰ سالِ بنیانگذارِ شرکت های میلیارد دلاری
به علت غیر فعال بودن وب سایت نارنجی مطالب در این سایت قرار گرفت:
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش اول: درس تاریخ و جغرافی
آیا شما هم در سالهای اخیر عبارت «تولید علم» را زیاد شنیدهاید؟ این مفهوم بیشک اهمیت زیادی دارد، اما تنها عامل تعیینکننده در رتبهبندی کشورها از لحاظ «پیشرفته بودن» به شمار نمیرود. مهمترین معیار در این رتبهبندی، نه میزان «تولید علم» به تنهایی، بلکه حجمی از علم تولیدی است که به واسطه «صنعتیسازی» از آزمایشگاههای تحقیقاتی به زندگی روزمره ما وارد شده.در این مقاله سه بخشی سعی میکنیم از دیدگاهی متفاوت، به بررسی صنعتیسازی علوم و فنون تکنولوژیک در مهمترین قطب تکنولوژی دنیا، یعنی درهٔ سیلیکون امریکا بپردازیم.
درس تاریخ و جغرافی
درهٔ سیلیکون بهشتی است در ۷۰ کیلومتری شهر سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا؛ شامل مناطق جنوب خلیج سانفرانسیسکو در شرق، کوههای سانتاکروز در غرب، و کمربند ساحلی در جنوب شرق. پشت هر پدیدهای که با بشر مرتبط است، تاریخچهای نهفته است. بیایید برای درک بهتر دو بخش بعدی این مقاله، نگاهی داشته باشیم به گاه شمار حوادث صد سالهای که منجر به شکلگیری درهٔ سیلیکون شدند:
۱۸۴۸:
اولین سالِ شکلگیری تب طلا؛ شایعاتی در سرتاسر دنیا میپیچد مبنی بر وجود ذخایر طلای فراوان در ساحل غربی امریکای شمالی. طلا در اِل دورادو، نه چندان دور از ساکرامنتو (که امروزه پایتخت سرمایه در کالیفرنیا به شمار میرود) کشف میشود و «اِل دورادو» وارد فرهنگواژگان جستجوگران گنج در سرتاسر دنیا میگردد.
۱۸۴۹
اولین گروهها از ماجراجویانِ سرتاسر امریکا، به قصد کشف طلا به کالیفرنیا وارد میشوند، جایی که در آن زمان هنوز رسماً جزو خاک مکزیک بود. به غیر از سرخپوستهای بومی منطقه، فقط ۲۰۰۰ امریکایی در آنجا بودند. به همین خاطر جویندگان طلا که در آن سال وارد کالیفرنیا شدند به چهل و نُهیها معروف شدند.
۱۸۵۰:
کالیفرنیا سرانجام به ایالت تبدیل و معروف به ایالت طلایی شد (کالیفرنیا به سرزمین شیر و عسل، ایالت اِل دورادو، و ایالت انگور هم شهرت دارد.)
۱۸۵۳:
تعداد تازهواردین به کالیفرنیا از ۳۰۰ هزار نفر گذشت.
۱۸۷۲:
در نتیجهٔ تجارب به دست آمده در طول دوره تنظیم قوانین که شامل حل اختلافات تجاری بروز یافته در دو دههٔ ابتدایی تشکیل ایالت بود، قانونگذاران یک ماده مدنی ویژه وضع کردند که متضمن آزادی کارگران ایالت کالیفرنیا برای انتخاب محل کارشان بود.
۱۸۹۱:
دانشگاه استنفورد توسط فرماندار اسبق ایالت، لِلاند استنفورد (Leland Stanford) تأسیس شد.
۱۹۱۰:
لی دِ فارست (Lee de Forest) مخترع رادیو، به منطقه خلیج سانفرانسیسکو وارد شد. او در آن موقع به خاطر اختراع لامپ سه قطبی مشهور بود. از بین تمام اختراعات تأثیرگذاری که منجر به توسعه فناوریهای الکترونیکی و رادیویی در نیمه اول قرن بیستم شد، لامپ سه قطبی مهمترین جزء در فرآیند شکلگیری مخابرات بینقارهای، رادیو، تلویزیون، رادار، و وسایل الکترونیکی دیجیتال است. ورود لی دِ فارست به درهای که بعدها نامش با سیلیکون پیوند خورد، فرآیند تبدیل منطقه به قطب اصلی دانش الکترونیک را کلید زد. چند سال بعد نیز اقتصاد و صنعت درهٔ سیلیکون اولین جهش بزرگ خود را با انعقاد قراردادهای دفاعی مرتبط با جنگ جهانی اول تجربه کرد که در حدود سه دهه بعد با شروع جنگ جهانی دوم ادامه یافت. (لی دِ فارست در سال ۱۹۵۹ یعنی دو سال قبل از فوتش برنده جایزه اسکار افتخاری از آکادمی علوم و هنرهای تصویری شد.)
۱۹۵۱:
پارک صنعتی استنفورد به عنوان یک مرکز تکنولوژیک برای نزدیک شدن رابطه صاحبان صنایع و دانشگاهیان تأسیس شد. در بین اولین کمپانیهایی که فضایی را در این پارک اجاره کردند، میتوان از کمپانی شرکای واریان، جنرال الکتریک، و ایستمن کداک نام برد.
۱۹۵۶:
ویلیام شاکلی (William Shockley)، یکی از مخترعین نیمههادیهای سه قطبی وارد منطقه خلیج سانفرانسیسکو شد. وی شرکت نیمههادی شاکلی را به عنوان بخشی از «بکمن اینسترومنتز» در مانتینویو تأسیس کرد. در طول دوران توسعهٔ درهٔ سیلیکون، عصای جادویی از دستان لی دِ فارست مخترع حباب خلاء سه قطبی، به دستان شاکلی که مخترع ترانزیستورهای جامد سهقطبی بود، رسید. جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۵۶ به طور مشترک به ویلیام شاکلی، جان باردین و والتر هوسر براتین، به خاطر «تحقیقاتشان بر روی نیمههادیها و دستاوردهاشان پیرامون اثر ترانزیستورها» داده شد.
۱۹۵۷:
هشت خائن، شرکت نیمههادی شاکلی را ترک کردند تا شرکت نیمههادی فیرچایلد را تأسیس کنند.
هشت خائن از چپ: جین هورنی، جولیوس بلنک، ویکتور گرینیچ، ایوجین کلینر، گوردون مور، شلدون رابرتز، جی لست، و رابرت نُویس
۱۹۶۸:
دو نفر از هشت خائن (رابرت نُویس و گوردون مور) فیرچایلد را ترک و اینتل را تأسیس کردند.
بدین سان بود که در طول ۲۰ سال، این هشت نفر که همگی کارمندان سابق شاکلی بودند، ۶۵ کمپانی جدید را تأسیس کردند که همگی در یک زمینه فعالیت داشتند.
چه پیش و چه پس از منازعه شاکلی، جدل میان تیمهای خلاق و مدیران کهنهکار در تمام پارکهای صنعتی عادی بود. در سرتاسر امریکا چنین نشانههایی دال بر عدم توافق میان صاحبان صنایع و کارمندانشان که منجر به ترک آن واحد صنعتی از طرف کارمندان، پیوستن آنها به رقبا یا حتی بدتر، تأسیس یک شرکت رقیب جدید میشد، رخ میداد. اما معمای اصلی این است که چرا در کالیفرنیا، این منازعات منجر به کاهش سرعت خلاقیتها یا کاهش شکلگیری استارتآپهای موفق نشد؟
۱۹۷۱:
اینتل اولین ریزپردازنده را ساخت: اینتل ۴۰۰۴٫ و صنعت تراشهها به زودی این منطقه جغرافیایی را به «درهٔ سیلیکون» معروف کرد.
در این میان، شاید مهمترین حرکتی که درهی سیلیکون را به مهد انقلاب فناوری بدل کرد، تصمیم فردریک تِرمن (Frederick Terman) رئیس دانشکده مهندسی استنفورد، برای تأسیس یک پارک صنعتی ۷۰۰ هکتاری در زمینهای متعلق به دانشگاه، برای شرکتهای خصوصی بود، تا به این طریق آنها ایدههای دانشجویان را به مرحله تجاریسازی برسانند.
تِرمن (سمت راست) بود که مشوق دو نفر از دانشجویانش شد تا رؤیای خود برای تأسیس یک شرکت الکترونیکی را تعقیب کنند، و بدین سان بیل هیولیت (وسط) و شریکش دیوید پکارد (سمت چپ) شرکت HP را تأسیس کردند. آن دو بعدها با برپایی ساختمان مهندسی تِرمن، از راهنماییهای استاد و مرشد خود قدردانی کردند.
مشابهسازیِ درهٔ سیلیکون؛ یک امکان، یا رؤیایی دستنیافتنی؟
در واقع زیاد عجیب نیست که نتوان مشابه درهٔ سیلیکون را در سایر کشورها داشت، زیرا حتی ایجاد چنین محیطی در نقطهٔ دیگری از خود امریکا نیز میسر نشده. مگر اینکه بتوان ۱۰٫۰۰۰ نفر از آدمهای مناسب را از درهٔ سیلیکون به جایی، مثلاً بافالو، برد. آن وقت بافالو هم میشود درهٔ سیلیکون. ولی این کار نیز تقریباً غیرممکن است، چون افراد حاضر در درهٔ سیلیکون به سختی آن را رها میکنند. بنابراین دو راه باقی میماند: ۱- تعلیم آدمهای مناسب؛ ۲- پیدا کردن آدمهای مستعد از جاهای دیگر. به فرض اینکه بتوانیم از عهدهٔ چنین کارهایی بر آییم، سؤال دو تا میشود: آدمهای مناسب یعنی چه کسانی؟ و چطور میتوان آنها را در یک جا جمع کرد؟
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
درهٔ سیلیکون و فرهنگ کاری جاری در آن یک شبه به وجود نیامده. بنابراین امکان اینکه به سرعت در جایی از دنیا آن را شبیهسازی کنیم وجود ندارد. ولی همیشه میتوان با نگاه کردن به سرچشمهها، چیزهای زیادی آموخت. در انتهای بخش اول مقاله گفتیم که برای بر پایی یک درهٔ سیلیکون جدید، به آدمها نیاز داریم. و وقتی حرف از آدمها به میان بیاید، آنها به محیط هایی برای زندگی، آموزش، کار، و تفریح نیاز دارند. بیایید ببینیم آدمهای مناسب بر پایی درهٔ سیلیکُونِ جدید کیستند؟ و محیط زندگی آنها چگونه باید باشد.
دو گروه از آدمها
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص وجود دو گروه از آدمها برای «تبدیل یک منطقه به قطب تکنولوژی» ضروری است: سرمایهدارهای ریسک پذیر، و نـِردها (Nerd)
نـِرد، واژهای است برای توصیف یک کلیشه: یعنی آدمهایی که به لحاظ اجتماعی با مردم نمیجوشند و خیلی بیشتر از دیگران در فکر انجام کارهای مهم هستند. اینها ممکن است زمانهای بسیار زیادی را روی فعالیتها یا تحقیقات یا علایقی با موضوعات غیرعمومی، بسیار تخصصی، یا تخیلی و فانتزی صرف کنند؛ فعالیتهایی که با خط اصلی رشته آنها همخوانی ندارد.
نـِردها معمولاً درونگرا هستند و از فعالیتهای اجتماعی کناره میگیرند. آنها بیشتر مایل به جوشیدن با گروهی کوچک از همفکران خود هستند. آنچه بدان افتخار میکنند، هویت گروهیشان است. وقتی پای تشکیل یک استارتآپ به میان بیاید، آنها حاضرند در یک گاراژ یا سولهٔ گروهی شب و روز زندگی و کار کنند تا ماحصل کارشان بشود کمپانیهای بزرگی مثل اپل، گوگل یا مایکروسافت؛ یا استارتآپهای قَدَری مثل اینستاگرام و پینترست.
حتماً دارید از خودتان میپرسید که: فرق نـِردها با گیکها در چیست؟ نـِردها عاشق فیزیک، ریاضیات پیشرفته، علوم رُباتیک، شیمی، بیولوژی، و مهندسی هستند. اما گیکها عاشق کارهای خاص و عجیب و غریبند! نـِردها ژورنالهای علمی میخوانند. گیکها کامیکاستریپ و داستانهای علمی تخیلی! نـِردها وقتی هوشیار نیستند هم انتگرال میگیرند، اما گیکها عاشق خرید چیزهای گران مثل هدفونهای ۲۰۰ دلاری هستند! یک نـِرد برای شما تفاوت بین نظریه علیت و نظریه همبستگی را میگوید. اما یک گیک مدام کارهای عجیب و غریب انجام میدهد!
به زبان ساده بگوییم؛ نـِردها هوشمند، زبردست و برخوردار از درک علمی یا فنی بالایی هستند. اما گیکها عاشق چیزهایی هستند که دیگران به آنها بیتوجهاند، گیکها راجع به علایق خود خیلی چیز میدانند، اما لزوماً درک علمی و فنی بالایی از مبانی آن علایق ندارند و بنابراین لزوماً به علایق خود به صورت حرفه سطح بالا نگاه نمیکنند. اما نـِردها درست بر عکس هستند. آنها همان کسانیاند که وقتی یک استارتآپ شروع به کار میکنند، تک و تنها آنجا حضور دارند. و دیر یا زود، اگر کارشان در خور باشد، «سرمایهگذاران ریسک پذیر» هم به آنها خواهند پیوست.
در امریکا این مورد اثبات شده که تنها شهرهایی تبدیل به قطب تشکیل استارتآپها میشوند که سرمایهگذاران و نـِردها در آنها حضور داشته باشند. برای مثال، در میامی استارتآپهای کمی شکل گرفته، زیرا گر چه تعداد ثروتمندان در آنجا زیاد است، ولی نـِردهای کمی وجود دارند. میامی جایی نیست که نـِردها دوستش داشته باشند. در نقطه مقابل این وضعیت ناجور، پیتزبورگ قرار دارد با کلی نـِرد، اما بدون سرمایهگذار.
بنابراین محل قرارگیری یک درهٔ سیلیکون جدید، باید مورد علاقهٔ این دو گروه باشد به طوری که بخش زیادی از سال را در آن شهر یا منطقه ساکن باشند، و آب و هوا یا سایر مسائل فراریشان ندهد.
کمکِ دولت؟ هرگز!
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
شاید از خودتان بپرسید که چه نیازی به سرمایهگذاران مستقل، یعنی دولتها نمیتوانند به نـِردها پول قرض دهند؟ پاسخ منفی است. باید گفت که این روش درست انجام کارها نیست. ثروتمندانِ علاقمند به سرمایهگذاری بر روی ایدهةای نو (استارتآپها)، یک گروه خاص هستند و معمولاً تمایل دارند که خود، تجارب زیادی را در حوزه تکنولوژی کسب کنند. زیرا این ابتدا کمک میکند که استارتآپهای درستی را برای سرمایهگذاری انتخاب کنند، و در ثانی کمکشان میکند که ارتباطات و تجربیات خود را نیز پشتوانهٔ پروژهها قرار دهند. و در آخر، داشتن سهم مستقیم در نتیجهٔ نهایی، باعث میشود نهایت توجه را به کار داشته باشند.
میبینید؟ سرمایهگذاران ریسک پذیر، در نقطهٔ مقابل دولتیها قرار دارند. ایدهٔ سرمایهگذاری دولتی در حوزه تکنولوژی بیشتر شبیه کامیکاستریپها است تا یک تجارت واقعی. در حقیقت، هر کجا که پای دولتها به اقتصاد باز شده، آنها واقعاً بد کار کردهاند. ما مردم عادی این را کمتر متوجه میشویم زیرا رقبای دولتیها، اغلب دولتیهای دیگری هستند که به همان بدی کارشان را انجام میدهند. اما سرمایهگذاران ریسک پذیر، مستقیماً با همتایان خود در رقابتند و از این رو انگیزه و تجربه به مراتب بالاتری نسبت به دولتیها دارند.
گول ساختمانها را نخورید!
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
اگر به درهٔ سیلیکون بروید، آنچه که خواهید دید ساختمانها هستند. ولی ستون فقرات اصلی آنجا، انسانها هستند نه بناها. شما هم حتماً از احداث پارکهای فناوری در نقاط مختلف دنیا زیاد شنیدهاید. ولی چرا خبری از دستاوردهای آنها نیست؟ به گمانم یک جای کار اشتباه است.
شاید عدهای فکر میکنند که راه حل، در ساختن ساختمانهای بزرگ و جادار است. لابد به کمپانیهای بزرگی مثل آی.بی.ام، مایکروسافت، اینتل، اپل، گوگل، و غیره نگاه کرده و با خودشان تصور میکنند که با شبیهسازی ساختمانها، حتماً به جایی خواهند رسید. ولی یک نفر باید به آنها یادآوری کند که: مدتهاست که این شرکتهای بزرگ دیگر استارتآپ به شمار نمیآیند!
مقطع کلیدی یک استارتآپ، قبل از نقل مکان هستهٔ اولیه آن به ساختمانهای بزرگ است. مقطع کلیدی، درست آنجایی است که سه چهار تا جوان، در داخل یک آپارتمان شب و روز کار میکنند تا طرحهای خود را به مرحلهٔ اجرا برسانند. کیفیت ویژهٔ درهٔ سیلیکون به خاطر وجود مقر گوگل و اپل و اینتل در آنجا نیست، بلکه به این خاطر است که اینها از درهٔ سیلیکون کار خودشان را شروع کردهاند! بنابراین اگر قرار باشد در نقطهای از دنیا یک درهٔ سیلیکون دیگر داشته باشیم، آنچه حیاتی است، وجود اتمسفری است که در آن چهار پنج جوان اراده کنند تا دور یک میز آشپزخانه بنشینند و هستهٔ اولیه یک شرکت را شکل دهند. پس به دنبال آن جوانها بگردید، نه به دنبال ساختمانها! فضا را برای کار آن جوانها فراهم کنید، نه برای ساخت برجها!
دانشگاهها
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
یک چیز خیلی خوشایند این است که برای ساختن یک درهٔ سیلیکون، فقط به آدمها نیاز داریم. اگر بتوان تعداد کافی از سرمایهگذاران و نـِردها را جایی دور هم جمع کرد تا زندگی کنند، آنجا خواه ناخواه تبدیل به درهٔ سیلیکون خواهد شد. و خوشبختانه هر دوی این گروهها توانایی و میل مهاجرتیِ بالایی دارند. آنها به جایی میروند که زندگی در آن خوب باشد. و آنجا چه جور جایی است؟
نـِردها دوستدار آدمهایی مثل خودشان هستند. آدمهای باهوش به جایی میروند که امثال خودشان باشند. و به طور مشخص، محیط مناسب برای اینها دانشگاهها است. در تئوری میتوان جاهای دیگری را هم برای جذب این افراد پیدا کرد، ولی در عمل دانشگاهها غیرقابل چشمپوشی هستند. به طور مثال، در امریکا هیچ قطب تکنولوژیکی نداریم که در جوار دانشگاههای درجه یک، یا لااقل مجتمعهای آموزشی درجه یک نباشد.
بنابراین برای بر پایی یک درهٔ سیلیکون، نه تنها به یک دانشگاه، بلکه به یکی از بهترینها در دنیا نیاز داریم. باید آنقدر خوب باشد که مثل آهنربا نخبهها را از صدها و هزاران کیلومتر دورتر به خودش جذب کند. جایی مثل MIT و استنفورد.
انگار این یکی دیگر ساده نیست. نه؟ اشتباه نکنید، بسیار هم ساده است. آنچه که پروفسورها را جذب میکند، کیفیت کار همکارانشان است. بنابراین اگر برنامهای خوب برای استخدام تعداد زیادی از بهترین محققان جوان داشته باشیم، میتوان یک شبه دانشگاهی با رتبهٔ علمی عالی بر پا کرد. اگر بتوان ۲۰۰ محقق و استاد خوب را با پیشنهادهای مالی عالی جذب کرد، آن وقت هستهٔ اصلی دانشگاهی شکل میگیرد که قادر به رقابت با هر دانشگاهی در جهان است. و به اینصورت، عملکرد زنجیرهای باعث تقویت خود به خود اکوسیستم مورد نیاز میشود.
هویت شهری
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
اما داشتن یک دانشگاه جدید به خودی خود برای بر پایی یک درهٔ سیلیکون کافی نیست. دانشگاه فقط دانه است، که باید در خاک درستی کاشته شود، و گرنه ثمر نخواهد داد. و در اینجا خاک، مساوی است با شهر!
برای دانهپاشیِ یک سری استارتآپ، دانشگاه شما باید در شهری باشد که جاذبههایی به جز خود دانشگاه داشته باشد. باید جایی باشد که سرمایهگذاران مایل به زندگی در آن، و دانشجویان مایل به سکونت در آن (بعد از فارغالتحصیلی) باشند. یادتان که نرفته، این دو گروه خیلی شبیه هم هستند، و اکثر سرمایهگذارانِ ریسک پذیر، یا خودشان نـِرد هستند یا اینکه همنشینی با نـِردها در آنها اثر کرده.
فکر میکنید نـِردها دنبال چهجور شهرهایی میگردند؟ بر اساس برخی تجربهها میشود گفت که سلیقهشان زیاد فرقی با مردم عادی ندارد. مثلاً در امریکا، اکثر شهرها جاذبه گردشگری نیز به حساب میآیند: شهرهایی مثل سانفرانسیسکو، بوستون، و سیاتل. اما در مقابل کار وقتی جالب میشود که بفهمیم نـِردها از سایر مقصدهای گردشگری بزرگ مثل نیویورک، لوسآنجلس و لاسوگاس خوششان نمیآید! اما چرا باید چنین باشد؟
نیویورک، لوسآنجلس و لاسوگاس انباشته از ثروتمندان هستند. در اصل بسیاری از شهرهای دنیا فقط با ثروت شکل گرفتهاند، مثل آمستردام در ۴۰۰ سال قبل. اما نـِردها دنبال جایی میگردند که کلاس کاری آنها را داشته باشد. جایی با هویت. برای مثال آنها محلههای قدیمی زیبا را دوست دارند، نه حومهٔ کوچک شهرها را. آنها فروشگاهها و رستورانهای محلی را دوست دارند، نه رستورانها و فروشگاههای زنجیرهای را.
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش دوم: مواد لازم برای سس مخصوص
اما هویت دقیقاً یعنی چه؟ وقتی به یک ساختمان نگاه میکنید، کاملاً میتوانید بگویید که کار ساخت آن توسط آدمهای مختلفی انجام شده. یک شهر با هویت، شهری است که حس «تولید انبوه بودن» را به شما ندهد. بنابراین اگر خواستید یک قطب استارتآپ -یا هر شهری برای جذب طبقهٔ خلاق جامعه- بسازید، مجبور خواهید بود تعداد زیادی از پروژههای توسعه و ساخت را حذف کنید. اکثر شهرهای با هویت، قدیمی هستند ولی لزوماً نباید اینطور باشد. شهرهای قدیمی با هویتند زیرا دو ویژگی برجسته دارند: اول اینکه تراکم بالایی دارند، زیرا قبل از اختراع یا فراگیری اتومبیلها ساخته شدهاند؛ و دوم اینکه تنوع و رنگآمیزی جالبتری نسبت به شهرهای معمولی دارند، زیرا هر ساختمان در یک دوره یا توسط معمارانی با سبکهای مختلف بنا شده است.
اکنون نیز میتوان چنین شهرهایی را ساخت، فقط کافی است از بلندمرتبهسازی و انبوهسازی حذر کنیم. نتیجه این میشود که باز هم باید دست دولتها را از این قضیه کوتاه کرد. دولتی که بخواهد بپرسد: «چطور میتوانیم یک درهٔ سیلیکون بسازیم؟» احتمالاً خودش تضمینی است برای شکست مطلق. زیرا درهٔ سیلیکون را نباید ساخت، بلکه باید گذاشت تا خود به خود رشد کند. دولتها استاد این هستند که یک چیزی را بسازند و بعد از ثبت افتخار ساخت و راهآندازیاش، آن را رها کنند و بروند. این مردم، یعنی «صاحبان سرمایه» و «نیروهای کار» هستند که هویت شهرها را تعیین و در طول تاریخ حفظ میکنند. بنابراین اگر قرار باشد یک درهٔ سیلیکون جدید بسازیم، کسانی باید آن را طراحی و اجرا کنند که قرار است در آن احساس راحتی کنند.
به نام دره سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن – بخش سوم: خلق و خوی نـِردها، زمان و رقابت
تا کنون درباره تاریخچه و تاثیر موقعیت جغرافیایی دره سیلیکون صحبت کردیم و سپس به مبانی لازم برای شبیه سازی این مرکز ثقل دنیای فناوری پرداختیم. اینکه برای ساخت یک دره سیلیکون دیگر، چه افرادی را باید دور هم جمع کرد و شرایط را به چه شکلی برای آنها محیا نمود.
حال در بخش سوم و پایانی این مقاله، به چگونگی جذب نـِردها، ویژگیهای آنها، اهمیت دید بلندمدت در برنامهریزی، و اهمیت رقابت میپردازیم.
جذب نـِردها
اگر خواهان جذب نـِردها هستید، به چیزی بیش از یک شهر با هویت نیاز دارید. نیازمند شهری با هویتِ درست هستید. زیرا این افراد، گروهی مجزا از سایر اعضای «طبقهٔ خلاق جامعه» هستند و سلیقهشان با همه فرق دارد. این را در نیویورک به وضوح میتوان دید، که در آن آدمهای خلاق زیادی هستند، ولی برای پیدا کردن نـِردهای تکنولوژی باید با ذرهبین جستجو کرد.
نـِردها شهری را دوست دارند که در آن مردم خندان قدم میزنند. لوسآنجلس در این زمره نیست، مگر کسی در آنجا پیاده هم این طرف و آن طرف میرود؟ نیویورک را هم قلم بگیرید، مردمش راه میروند ولی نه با لبخند. احتمالاً اگر یک نیویورکی به بوستون بیاید، اولین سؤالی که در سرش شکل میگیرد این است که چرا اینجا همه لبخند میزنند؟ در حالی که واقعاً اینطور نیست، فقط حالات چهرهٔ آدمها در مناطق مختلف با یکدیگر فرق دارد.
در نیویورک ممکن است ذهن شما همیشه هیجان زده باشد، ولی جسمتان احساس ویرانی میکند. مردم آنقدر که محیط شهر را برای هیجان و تفریحش تحمل میکنند، از زندگی در آن لذت نمیبرند. به هر حال نیویورک قطب مُد و فریبندگی است، آهنربایی برای ایزوتوپهای زودگذری چون مُد و شهرت.
اما نـِردهای مقاله ما مسحور این چیزها نمیشوند، بنابراین برایشان تحمل نیویورک یک سؤال بزرگ است. مردمی که نیویورک را دوست دارند، داراییشان را برای زندگی در یک آپارتمان کوچک و تاریک که در معرض سر و صدا است میدهند، تا فقط در شهری با مردم باحال زندگی کنند. اما از نظر نـِردها، این معامله چنین است: «دادنِ ثروت در ازای به دست آوردنِ یک آپارتمان کوچک، تاریک، و پر سر و صدا. این دیگر دیوانگی است!»
نـِردها حاضرند همه حقوقشان را بدهند تا در جایی زندگی کنند که مردمش واقعاً باهوشند. و البته این خرج زیادی نمیبرد. قضیه عرضه و تقاضا است:
تقاضا برای مُد و فریبندگی بالاتر است، بنابراین قیمتش هم بالاتر است.
اما اکثر نـِردها برعکس هستند و عاشق لذتهای آرامی همچون: رفتن به کافهها به جای باشگاههای شبانه؛ رفتن به کتابفروشی به جای فروشگاههای لباس؛ رفتن به گردش به جای رقصیدن؛ نور آفتاب به جای ساختمانهای بلند.
تصور یک نـِرد از بهشت، جایی است شبیه برکلی یا پالو آلتو. اگر برای لحظاتی درهٔ سیلیکون و خیابانهای پالو آلتو را در نظر آورید، بیشباهت به بهشت نیستند. به تصویر هوایی زیر از خانه استیو جابز و اطراف آن نگاه کنید:
باید هم اهالی درهٔ سیلیکون با اهالی شهرهای بزرگ و شلوغی مثل نیویورک، لوسآنجلس، پاریس، لندن، پکن، و توکیو فرق داشته باشند. اهالی این شهرها -و بسیاری شهرهای کوچک و بزرگ دیگر- صبح به صبح با چه تصویری از خواب بیدار میشوند؟ شهری پر از دود و دم، با صدای بوق ماشینها، و آدمهایی که مثل رُباتهای سرد و بیروح هر کدام با عجله دنبال گرفتاریهای خود میروند. با این وضع شهرها، آیا نزد ما شهرنشینان دیگر دل و دماغی برای طراحی و ارائه محصولات تحسین بر انگیز باقی میماند؟ مسلماً با من هم عقیدهاید که: نه!
اما در پالو آلتو اینطور نیست. کودکانی که در درهٔ سیلیکون بزرگ میشوند چه تصویری از زندگی دارند؟ آنها در جایی سرسبز رشد میکنند، به دور از صداهای مزاحم و آلودگی هوا و آدمهای پر عجله و دمدمی. طبیعت درهٔ سیلیکون خود به تنهایی یک مرشد بزرگ است.
برای یک لحظه تصور کنید: آیا سقف رؤیاهای ما شهرنشینان که عمق دیدمان توسط ساختمانها و برجهای بلند محدود شده، و خود مرعوب اتومبیلهای سریع و گرانقیمتِ آدمهای ثروتمند هستیم، و اغلب آنقدر خوشبخت نیستیم که طلوع و غروب آفتاب را ببینیم؛ با سقف رؤیاهای اهالی درهٔ سیلیکون که آسمان صاف را در پیش رو دارند و در یک سو کوهها را سر بر افراشته میبینند و در دیگر سو خلیج سانفرانسیسکو را دارند، یکی است؟ آیا غیر از این است که آنها از طبیعت اطرافشان میآموزند که: کمال واقعی در سادگی است و طبیعت بهترین الگوی زندگی است؟ آیا محیط زندگی شهری، چنین حرفهایی برای گفتن دارد؟ یا بر عکس، مدام گستره دید ما را محدود و محدودتر میکند.
نیروی جوانی
نـِردهای جوانند که استارتآپها را تأسیس میکنند. پس آنها هستند که باید از شهری که قرار است میزبان درهٔ سیلیکون باشد خوششان بیاید. اکثر قطبهای استارتآپ در ایالات متحده، شهرهایی با حس جوانی هستند. البته نه به این معنا که لزوماً شهرهایی نوسازند. کمبریج قدیمیترین نقشهٔ شهری امریکا را دارد، ولی پُر است از دانشجویانی که روح جوانی را در کالبد شهر میدمند.
نکته دیگر این است که اگر بخواهیم یک درهٔ سیلیکون درست کنیم، چیزی که نمیتوان تحمل کرد، جمعیتی زیاد از آدمهای تکیده است. وقت تلف کردن است که بخواهیم آینده شهرهای صنعتی رو به زوالی مثل دیترویت یا فیلادلفیا را صرفاً با بر پایی استاتآپها تغییر دهیم. این مکانها شتاب حرکتی زیادی در جهت اشتباه داشته و دارند. بنابراین وقت گذاشتن روی یک شهر کوچک از هر نظر بهتر است. یا حتی بهتر از آن، شهری است که جمعیت جوان زیادی داشته باشد.
منطقه خلیج سانفرانسیسکو دههها قبل از اینکه با تکنولوژی پیوند بخورد، پر شده بود از آدمهای جوان و خوشبین. زیرا به خاطر سابقه تاریخی (تب طلا) جایی بود که مردم برای پیدا کردن چیزهای جدید به آن میرفتند. این حس و حال معروف شده بود به «دیوانگی کالیفرنیایی» که البته هنوز هم مقدار زیادی از آن در آنجا هست. یک محیط اجتماعی که شوق آدمها برای کشف چیزهای تازه و عجیب و غریب را تحمل میکند، بهترین بستر برای تبدیل شدن به قطب استارتآپ است. زیرا به لحاظ اقتصادی استارتآپها نیز در واقع چیزهای نوی عجیبی و غریب هستند. اکثر استارتآپهای خوب کمی احمقانهاند و این عادی است چون اگر در همان نگاه اول عالی بودند، قبلاً کسی انجامشان داده بود.
اینجا است که ارتباط بین تکنولوژی و لیبرالیسم را میبینیم. بدون استثنا، شهرهای هایتِک (High-Tech) در ایالات متحده، همگی جزو لیبرالترین شهرها هستند. اما نه به این خاطر که آدمهای لیبرال باهوشتر هستند. بلکه بدین خاطر که شهرهای لیبرال ایدههای عجیب و غریب را بهتر میپذیرند، و آدمهای باهوش نیز اغلب ایدههای عجیب و غریبی دارند.
اگر چه شهری با معیارهای قدیمی و سنتی میتواند جایی خوب و یکپارچه برای زندگی باشد، ولی هرگز نمیتواند بدل به یک قطب استارتآپ شود. برای جذب جوانها، مرکز آن شهر باید سالم و بینقص باشد. در اکثر شهرهای امریکا مرکز شهر متروکه است و رشد را بیشتر در مناطق حومه میبینیم. بله اکثر شهرهای امریکا پشت و رو دارند! ولی هیچ یک از مراکز استارتآپ چنین نیستند: نه سانفرانسیسکو، نه بوستون، و نه سیاتل، هیچ یک اینگونه نیستند. بلکه هر سه دارای مرکزیت سالم و به روز اند. و به نظر میرسد تنها چنین مختصاتی است که میتواند جوانها را به زندگی در آنها علاقمند کرده باشد.
اهمیت زمان
یک دانشگاه عالی در نزدیکی یک شهر جذاب. برای بر پایی یک درهٔ سیلیکون جدید فقط به همینها نیاز است؟ این دو مورد، شاکلهٔ درهٔ سیلیکون اصلی بودند. ریشههای اصلی درهٔ سیلیکون را ویلیام شاکلی ترسیم کرد. او یک پروژه تحقیقاتی را به سرانجام رساند که برایش جایزهٔ نوبل را به ارمغان آورد و منجر به اختراع ترانزیستورها شد. گرچه او این تحقیقات را در ازمایشگاههای بِل انجام داد، ولی برای برپایی شرکتش به پالو آلتو نقل مکان کرد. کاری که در آن زمان به نظر عجیب و غریب میآمد. چرا چنین کرد؟ زیرا بزرگشدهٔ آنجا بود و خوب به یاد میآورد که پالوآلتو چه جای دلپذیری است. اکنون پالو آلتو حومهنشین است، ولی در آن روزگار شهری جذاب و میزبان کالجروها بود. شهری با آب و هوای عالی که تا سانفرانسیسکو فقط یک ساعت راه داشت.
کمپانیهایی که هماکنون در درهٔ سیلیکون حکمرانی میکنند، همگی به نحوی به شرکت نیمههادی شاکلی مربوط هستند. شاکلی آدم سخت گیری بود. در سال 1957 افراد ارشد شرکتش (هشت خائن) جدا شدند و شرکت نیمههادی فیرچایلد را تأسیس کردند. در بین آنها گوردون مور و رابرت نُویس بودند که بعداً اینتل را تأسیس کردند. ایوجین کلینر نیز شرکت سرمایهگذاری ریسک پذیر کلینر پرکینز را تأسیس کرد که چهل و دو سال بعد، بودجه راهاندازی گوگل را تأمین کرد، و شریک مسئول در این قرارداد کسی نبود جز جان دوئر که در سال 1974 برای کار در اینتل به درهٔ سیلیکون آمده بود!
همانطور که میبینید خیلی از شرکتهای جدید درهٔ سیلیکون عملاً کاری با سیلیکون ندارند، اما اکثراً ربطی با شاکلی دارند. اینجا است که درسی بزرگ میگیریم: «استارتآپها باعث به وجود آمدن استارتآپهای دیگر میشوند.» افراد شاغل در یک استارتآپ جدا میشوند و برای خودشان استارتآپی را شروع میکنند. به نظر میرسد که این نوع رشد طبیعی فقط میتواند در یک قطب استارتآپ شکل بگیرد، زیرا تنها به این روش است که میتوان تجربه و تخصص لازم را به دست آورد و سپس در استارتآپی جدید به کار گرفت.
درک این مطلب، دو دشواری جدید را پیش روی ما میگذارد. نخست اینکه برای رشد یک درهٔ سیلیکون نیازمند زمان هستیم. شاید بتوان دانشگاه را ظرف دو سه سال بر پا کرد، ولی جامعهٔ استارتآپی باید به طور طبیعی و در بستر زمان رشد کند. دورههای زمانی تکثیر نیز بستگی به مدت زمانی دارند که یک کمپانی برای موفق شدن نیاز دارد، که به تخمین در حدود 5 سال است.
دشواری دیگر بر سر راه نظریه رشد طبیعی، این است که نمیتوان یک شِبهِ قطب استارتآپ داشت. به عبارت دیگر، یا بازخوردهای زنجیرهای خودتقویتکننده را داریم، یا خیر. مشاهدات نیز این را تأیید میکنند: شهرها یا چشمانداز استارتآپ دارند، یا ندارند. هیچ حد وسطی وجود ندارد. بنابراین ریسک کار بالاتر میرود. اما خبر خوب این است که هستهٔ اولیه مورد نیاز، میتواند خیلی کوچک باشد. شرکت نیمههادی شاکلی با اینکه به خودی خود موفق نبود ولی به اندازه کافی بزرگ بود تا بتواند محیط رشد متخصصین شود. تعداد کافی از متخصصین حول یک تکنولوژی جدید، و در شهری که به اندازه کافی دوستش داشتند گرد آمدند، و هماکنون ثمرات حضور آنها را میبینیم.
رقابت!
البته که یک درهٔ سیلیکون جدید، با چالشی روبرو میشود که درهٔ سیلیکون اصلی با آن روبرو نبود: و آن رقابت با نمونهٔ اصلی است. آیا از پس این رقابت بر میآید؟ شاید.
یکی از بزرگترین مزیتهای درهٔ سیلیکون، داشتن شرکتهای سرمایهگذاری ریسک پذیر (سرمایهگذاری بر روی ایدههای نو) است. سرمایهگذاران ریسک پذیر ترجیح میدهند حین یک سواری یک ساعته، در استارتآپها سرمایهگذاری کنند و ترجیح میدهند استارتآپ زیر گوششان باشد. بنابراین اگر یکی از استارتآپها دور باشد، ترجیح میدهند آن را به درهٔ سیلیکون منتقل کنند. آنها هیچ میلی ندارند که برای شرکت در جلسات هیئتمدیره سوار هواپیما شوند.
از این رو تأثیر متمرکزکنندهٔ بنگاههای سرمایهگذاری بر روی استارتآپها زیاد است: اول اینکه باعث میشوند استارتآپها در یک محدوده نزدیک به هم مستقر شوند که این منجر به شکلگیری استارتآپهای جدید از دل قبلیها میشود و اگر اولی خوب نبوده باشد، بعدیها جبران آن را میکنند. گذشته از این، راهاندازی یک استارتآپ کار خیلی ارزانی است.
یک چنین نیروی متمرکزکنندهای، کار راهاندازی یک درهٔ سیلیکن جدید را سخت میکند، ولی غیرممکن خیر. قدرت اصلی در دستان مؤسسان است.
استارتآپی متشکل از آدمهای درجه یک، هر استارتآپِ دلگرم به سرمایهای را شکست میدهد، حتی اگر سرمایهگذارانش خیلی مشهور باشند. و استارتآپی که موفق باشد، هرگز مجبور به جا به جایی نیست. بنابراین شهری که بتواند آدمهای درست را در بطن خود نگه دارد، میتواند در برابر جریان سرمایه مقاومت کرده و شاید حتی از درهٔ سیلیکون پیشی بگیرد.
درهٔ سیلیکون اصلی با وجود قدرت زیادش، یک ضعف بزرگ دارد: بهشتی که شاکلی در 1956 بنا نهاد، اکنون یک پارکینگ بسیار بزرگ است.
سانفرانسیسکو و برکلی عالی هستند، ولی 60 کیلومتر دورترند. حومه از هم گسیختهٔ درهٔ سیلیکون نیز دارد کم کم روحخراش میشود. با این حال هنوز آب و هوای آن عالی است، بهتر از هر حومهٔ روحخراش دیگری در امریکا. ولی رقیبی که مشکل از هم گسیختگی را نداشته باشد، یک برتری بزرگ خواهد داشت. تمام آنچه که جایی با این مختصات نیاز دارد این است که هشت خائن بعدی با دیدنش بگویند: «میخواهیم اینجا بمانیم!» و این برای شروع فرآیند زنجیرهای تکثیر کافی است.
و اما یک چیز جالب دیگر… در درهٔ سیلیکون فشار عجیبی روی افراد هست که یا استارتآپی را شروع کنند یا اینکه به یک استارتآپ بپیوندند. این فشار اغلب میتواند جوانهای شاغل در کمپانیهای بزرگ را که تجربهٔ عملیاتی و تجاری زیادی ندارند، مجبور به ترک شرکتشان کند. اینجا است که تفاوت بنیادینِ میان درهٔ سیلیکون و باقی دنیا آشکار میشود. جملهٔ قصار درهٔ سیلیکون این است: «زود شکست بخور!» حال آنکه در سایر نقاط دنیا این است: «هرگز شکست نخور!» میبینید؟ فرهنگ درهٔ سیلیکون افراد را به این سمت هدایت میکند که مبادا راه زیادی را در یک مسیر اشتباهی طی کنند! در چنین فرهنگی شکست مساوی است با توقف پیشروی در مسیر اشتباه. 🙂
ضمن تشکر از شما لطفا لینک ها را فعال بگردانید و از طریق ایمیل اطلاع رسانی کنید.
بسیار متشکرم.